، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

ملودی عشق

تولدت مبااااااااااارک میوه دلم

سلام عشق ماماااااااان خوشگل ماماااااااااااااااان تولدت مبارک عشقم، عزیزم نفسم  الان دقیق 8روزه بدنیا اومدی مامان نتوست تو این مدت بیاد برات بنویسه اخه خیلی سرش شلوغ بود تا 30مهرسرکار میرفتم و تو 7آبان اومدی بدنیای من و بابایی، مثل یه مرد پا به پای مامان کار کردی، روز آخر هرکی میشنید 12آبان زایمانمه مثل مدیرها آقای غفاری و میخچی میگفتن پس تو اینجا چیکار میکنی.. دیگه نمیدونستن قراره 7روزدیگه بدنیا بیای، مامانی تو اون یه هفته که مرخصی بود حسابی  خونه تکونی کرد آخه منتظر اومدن بهار زندگیش بود  عزیز دلم تو دقیقا ساعت09،40 دقیقه صبح پنچشنبه ۷آبان تو بیمارستان رسالت بدست دکتر فریده بهشتی پا به دنیا گذاشتی و زندگی ما رو رنگین ...
15 آبان 1394

بدون عنوان

سلام عزیز دل مامان ببخشید که انقد دیر به دیر میام پیغام میذارم، سر مامان خیلی شلوغه  عزیزم الان دیگه واسه خودت مردی شدی،  الان 8ماهه که تو وجود منی.و من بابت این موضوع خیلی خدا رو شاکرم جیگیلی مامان کمتر از دو ماه دیگه من وتو همو میبینیم  نمیدونی چقد واسه اون لحظه روزشماری میکنم.. مامان هنوز میره سرکارو مشغوله، از شما گل پسر خوب تشکر میکنه که پا به پاش میایی و کار میکنی، خیلی دوست دارم مامانیییییی تو این ماه دو تا اتفاق افتاد  اولیش اینه که ماشین خریدیم به افتخارورود شما،  یه رانای گیلاسی که بابایی کادوش داده به من دوم عروسی عمو محمد که من و تو بخاطر وضعیتمون نتونستیم بریم و خونه موندیم و مادرجون و پد...
20 شهريور 1394

بدون عنوان

سلام پسر قشنگم عزیز دل مامان روز به روز حرکتات تو وجودم بیشتر و بیشتر میشن  تا الان نصف بیشتر راهو با هم اومدیم الان شما یه فرشته ای که شیش ماه و بیست و دو روزه تووجود منی......  دکترت خانم بهشتی آزمایش تست دیابت و سونوی سه بعدی برامون نوشته....  از یه طرف خیلی خوشحالم که میخوام ببینمت از طرف دیگه دلشوره دارم که خدای نکرده برات ضرری نداشته باشه مامانی خانوم دکتر گفته احتمالا حدودای 12 آبان 1394 تاریخ بدنیا اومدنته نمیدونی چقد بی صبرانه انتظار لحظه دیدنتو میکشم... خیلی خوشحالم که هستیو خدا رو از بابت این موضوع خیلی شکر میکنم دنیای منی فسقلی شیطووووووون  
23 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام پسر قشنگم الان 6 ماه و 4 روز که تو دلمی بره تو دلی من 3 روزه که داریم میریم با هم شرکت و تو مثل یه مرد داری با من کار میکنی جند وقته دغدغم شده آیندت و اینکه بتونیم درست و اونجور که لیاقتشو داری تربیتت کنیم تا بتونی یه آدم موفق تو جامعه باشی عزیز دل مامان دوست دارم به هرچی که تو زندگیت از ته دل میخوای برسی و تو چیزی موفق باشی که دوست داری انجامش بدی دوست دارم شاد باشی و با عشق زندگی کنی کارن ،پسر شجاع من ما خیلی دوستت داریم مامان خییییییییییییییییییییییلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
5 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام قند عسل مامان کاکل زری من الان چند وقته وقتمون برای همه و تو خونه دارم استراحت میکنم با شما مامان جون اعظم این چند وقت خیلی رحمتونو کشید 2 هفته استراحت بودمو و تو هفته اول که خونه خودمون بودیم مامان جون اعظم با زبون روزه میومد از ما مراقبت میکرد و میرفت هفته دومم که کلا خونشون بودیمو قربونش برم نمیزاشت از جام تکون بخورم مگه برای سرویس بهداشتی و حتی لباس زیرامم میشست وخیلی خجالت میکشیدم کارن جونم من بهترین مامان دنیا و تو بهترین مامان بزرگ دنیا رو داری ازت میخوام واسش خیلی دعا کنی و وقتی بزرگ شدی حتی اگه من یادم رفت یا نبودم  تو از یادشون هیچوقت غافل نشی و همیشه کمکشون باشی... راسی چند روز پیش خبر رسید که نی نی دای...
26 تير 1394

اولین تکونای قشنگ گل پسرم

سلام یار همدم مامان کارن عزیزم چند روزه دارم خیلی بهتر حست میکنم تیک تیکای کوچیکی که از توی دلم بهم میزنی مثل زدن نبضه ولی غیر متناوب  کاکل بسر قند عسل نمیدونی چقد انتظار دیدنت شیرینه، بی صبرانه منترتیم تا بیای و با اومدنت خونه مونو پر از امید کنی..  الان دقیق 5 ماه و یه هفته ته عشقم انذازه یه پرتقال تامسونی و من برات دارم آهنگای موتزارتو میذارم تا گوش کنی و لذت ببری... راسی امروز مامان جون اعظم زنگ زدو گفت تکون نمیخوری همون لحظه بود که یه تکون کوچولو خوردی...  آناهیتا ام امروز تلفنی گفت دلم واسه کارت تنگ شده منم گفتم اونم دلش واسه تو تنگ شده امسال داره میره پیش دبستانی و قرار شد هرچی که یاد گرفت به تو هم یاد بده ...
5 تير 1394

پسرم چی صدا کنم تو رو .......

سلام قشنگم ،امبد زندگی من سلام پسرم ببخشید که انقد دیر به دیر برای ثبت لحظه های باهم بودنمون میام آخه مامانی میره سرکارو وقتی میاد خیلی خسته س الان دقیقا ساعت 4 صبحه که دارم برات مینویسم و نمیدونم که خودت خوابی یا بیدار گل پسرم  راسی بهت نگفتم که مامان باباتو سورپرایز کردی و ما روچقد خوشحال کردی که خدا داره یه گل پسر عزیزو به ما هدیه میده .... وقتی آقای دکتر بهمون با اطمینان 100% گفت که پسری باورم نمیشد بابایی که داشت بال در میاورد از خوشحالی انقده که دلش طاقت نیاوردو وقتی رفتیم بیروی سریع به پدر جون که میشه بابای بابایی زنگ زد و این خبر و با خوشحالی تمام اعلام کرد ... دونه دونه خونواده ها خیلی خوشحال شدن ...
20 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام نفس مامان الان که دارم برات مینویسم یه روز مونده به اینکه 14 هفته ات تموم بشه و به سلامتی بری تو 15 هفته ، الان قدیه انجیری و تکون میخوری و عجیب اینه که من تکوناتو ه مثل بال زدن پروانست احساس میکنم ... خدا روشاکرم بخاطر همه خوبی هاش خصوصا تو که خوبترین نعمتی برای ما .... جیگرطلای مامان الان دیگه ماشاالا بزرگ شدی و یه هفتس که رفتی تو چهار ماه و نمیدونی من چقده ذوقتو دارم... من وبابا داریم خونمونو واسه ورود پرنسسمون آماده میکنیم و  اول از همه ام میخوایم از اتاق خواب شما شروع کنیم عشقم ... و در آخر خیلی دوستت داریم     ...
17 ارديبهشت 1394

غربالگری و سونو NT

سلام عسل مامان امروز با بابایی رفتیم سونو،  زود نوبتمون شد وقتی رفتیم که ببینیمت انگار که لالا کرده بودی دکتر گفت باید یه چیز شیرین بخورم تا به ورجه وورجه بیفتی،  بابایی برام آب انبه گرفت نزیدیک 4،5لیوان با قند خوردم دیگه داشت حالم بد میشد دوباره رفتم داخل اتاق و دیدیم که بله بیدار شدی و داری خودتو تکون میدی خدا رو شکر همه چی خوب بود و مشکلی نبود فرداشم رفتیم غربالگری نیلو اونجاام تا عصری طول کشید تا جواب حاضر بشه و مامان یه کم سختش شده بود،  بعد از دادن آزمایش رفتیم امامزاده صالح واسه سلامتی شما نمک پخش کردیم و بعدشم رفتیم خونه مامان جونی، ناهار اونجا بودیم و بعدش راه افتادیم واسه گرفتن جواب...  وقتی جوابو گرفتم دل...
7 ارديبهشت 1394

اولین مرخصی مامان واسه خاطر شما

سلام امیدم ،حبه انگور من این چندوقت خیلی دوست داشتم بیام و برات بنویسم ولی انقد گرفتار و نگرانت بودم که دل و دماغی نبود واسه نوشتن گیلاس مامان ، الان دقیق 5 روزه که سرکار نرفتمو دارم استراحت میکنم نمیخوام از نگرانیها و اتفاقای بد برات بگم دوس دارم هم خودم به جنبه خوب همه چی نگاه کنم هم واسه شما که همه زندگیمی از خوشی های زندگی بگم این چند روز حال مامان خوب نبود ولی یه اتفاق  خیلی خوب که افتاد این بود که من شما رو بصورت کامل دیدم انقد شیطون بلا بودی که حتی یه لحظه هم دست از ورجه وورجه کردن نمیکشیدی الهی قربون دست و پای خوشگلت بشم که اونجوری تکونشون میدادی تا بهم بفهمونی که هستی و مشکلی نیست تازشم آقای دکتر بهم گفت ...
29 فروردين 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ملودی عشق می باشد